مداد رنگی

اینجا روزهای رنگارنگم رو ثبت می کنم...

مداد رنگی

اینجا روزهای رنگارنگم رو ثبت می کنم...

پنجاه و نه


*سر ناهار است. دارند می گویند که هر کی به شرکت مزخرفشان می آید می رود خارج. به شوخی به مدیر عامل می گویند یک روز می برندت اوین. داری مغزها! را فراری می دهی. همه شان می خندند. هر کاری می کنم حتی لبخند زورکی ام هم نمی آید. نه اسم اوین خنده دار است اگر سلول هایش را چشیده باشی، نه فرار مغزها وقتی عزیزانت را حتی سالی یکبار هم نبینی.


*امروز می روم بهشت زهرا. خیلی وقت می شود که نرفته ام. شاید حتی یک سال. هیچوقت انقدر دلم نخواسته که کاش می شد برای ابد آنجا بمانم.


*این روزها هیچ کلمه ای حال بدم را وصف نمی کند. هیچ کلمه ای.


نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد